حضرت زهرا(س)
چشم هايم باز شد ديدم بنايم سوخته
جبرئيل ام زخمي و غار حرايم سوخته
هر چه گفتم غير خاکستر نيامد از دهان
در ميان آتش کينه صدايم سوخته
خواستم آتش گرفتن را بياموزم نشد
تا نسوزم پشت در، زهرا به جايم سوخته
شب که مي شد شمع مي شد تا سحر از سوز تب
آن که روزش هم چو پروانه به پايم سوخته
هر چه گفتم از شفا او در قنوتش مرگ خواست
در قنوت "ربنا"ي او دعايم سوخته
آب آتش را کند خاموش اما بنگريد
از شرار داغ زهرا اشک هايم سوخته