می خواستم ز عشق بگویم ولی نشد
پیرایه ها به اشک بشویم ولی نشد
در آستان غربت بی انتهای خویش
می خواستم دوباره برویم ولی نشد
خشکید روی شاخه ی هستی جوانه ها
هم ناتمام ماند کتاب ترانه ها
در بستر سکوت هم آواز انتظار
از دست داده ایم تمام بهانه ها
برخیز ای عزیز که فصل خزان شده است
آزادگی وعشق به خوابی گران شده است
در سینه های مردم این شهر خفته باز
اندوه و اضطراب و ریا میهمان شده است
دیری ست شهرما به خزان خوگرفته است
چون کشتیِ شکسته ی پهلو گرفته است
عفریت مرگ سایه ی جادوی خویش را
در این دیار تیره به هر سو گرفته است
مجنون چشم های تماشاییِ توایم
در انتظار مقدم رویاییِ توایم
مهدی ! یگانه ناجیِ دلهای بیقرار
محتاج آن قیام اهوراییِ توایم
کلمات کلیدی: