نوروز نود و یک سومین عیدیه که بدون مادر سپری خواهم کرد. سه سال از اولین نبودنش میگذره و من هر وقت به یادش می افتم نمی تونم کاری براش بکنم بجز گریه و خوندن فاتحه، یا خوندن قرآن و نماز برای شادی روحش و آرامش قلبم. مادر برای دخترش فاطی خیلی زحمتا کشید ولی من الآن کاری از دستم بر نمی آد جز دلتنگی و . . .
می خوام به همه دخترای دنیا بگم قدر مادراتونو بدونین. دعا می کنم هیچکس این غمو تجربه نکنه که خیلی سخته.
شعری که نوشتم، خودم سرودم. یه روز مادر. وقتی که بود. وقتی شعرمو براش خوندم برق شادی رو تو چشاش دیدم. آخه اون موقع اولای شعر گفتنم بود. خیلی خوشحال شد ومن. دیگه به هدیه خواهر و برادرم توجهی نداشت. کلی هم بهم حسادت کردن.
ای بهار زندگی مادر
روشنای تیرگی مادر
ای تو استاد وفاداری
در دلت نور و صفا داری
روشنی بخش اند دستانت
می فشانم گل به دامانت
دست تو ای مهربان دریاست
راز مهرت اندر آن پیداست
مادرم ای نور امیدم
ای فروغ صبح جاویدم
هر وفا و هر فداکاری
در تو پیدا می شود ، آری
جاودانی مادر خوبم
ای یگانه ماه محبوبم
میدونم. الآن با خودتون میگید: چون قافیه تنگ آید ... ببخشید . من فقط شونزده سالم بود. حالا به حکم رفاقت، یک دقیقه وقت برای خوندن فاتحه. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات. اجرتون با جده مادرم.
کلمات کلیدی: